رو ديوار حسرت نوشتم اي كاش.
چشم بستم تا نبينم ادمي
ادمي در حسرت يك همدمي
ميتوان اندوه را برچهره ديد
ميتوان از ادمي نقشي كشيد
نقش را برتاروپود دل زدن
اندكي بادل دراين خلوت شدن
من كيم يك ادم بي رنگ و بو
من همانم يك سياحي يك نمور
باخود ازتنهايي و غم گفته ام
با دلي پردرد و ماتم گفته ام
تاكي از بيگانگي حي دم زدن
ازتوورسوايي و رستن زدن
باز با اين حنجره ميخوانمت
ازدرون تارپودو مي خوانمت
نظرات شما عزیزان: