بی نگاهِ عشــ ـق مجنـ ـون نيز ليلايـ ـي نداشت
بـ ـي مقـ ـدس مريمـ ـي دنيا مسيحايي نداشت
بــ ـي تو اي شـ ـوق غزلآلودهيِ شبهـ ـ ـاي مـن
لحظهاي حتـ ـ ي دلم با مـ ـن همآوايـ ـي نداشت
آنقدر خوبـ ـي كه در چشمان تو گـ ـ م ميشـ ـوم
كاش چشمـ ـان تو هم اينقـ ـدر زيبايـ ـي نداشت!
اين منـ ـم پنهانتريـ ـن افسانـ ـهيِ شبهـ ـاي تـ ـ ـو
آنكـ ــه در مهتـ ـاب باران شوقِ پيدايـ ـ ـي نداشت
در گريـ ــز از خلوت شبهـ ـ ـايِ بـ ـ ـيپايان خـــ ـود
بــي تو اما خوابِ چشمـ ـم هيچ لالايــ ـي نداشت
خواستـ ـم تا حــ ـرف خود را با غــ ـزل معنـا كنـــ ـم
زيــ ـر بارانِ نگــ ـاهت شعــ ـر معنايـــ ـي نـ ـداشت
پشت دريـ ـاهــ ـا اگر هــ ـم بود شهري هالـ ـــه بود
قايقــ ـي ميساختم آنجــ ـا كه دريايــ ـي نـ ـداشت
پشت پا مــ ـيزد ولـ ـي هرگـــ ـز نپرسيدم چــــــ ـرا
در پـــــ ـس ناكاميــ ــم تقديـــ ـر جاپايـــــ ـي نداشت
شعـــــ ـرهايم مينوشتم دستهايــ ـم خستــ ــه بود
در شب بارانيات يك قطـ ـــ ـره خوانايــ ـي نداشت
ماه شب هم خويش مــ ـيآراست با تصويـ ـ رِ ابــ ـر
صورت مهتابــ ـيات هرگــــ ـز خـ ـودآرايـ ـي نداشت
حرفهـــ ـاي رفتنت اينقــــ ـدر پنهانـــــــــ ـ ـ ـي نـ ــبود
يا اگــر هم بود ، حرفـ ـ ـي از نمي آيــ ـ ـ ـي نداشت
عشــ ـ ـق اگر ديــ ـروز روز از روزگــ ــارم محــ ـ ـو بود
در پـــ ـ ـ ـسِ امروزها دیـــــ ـروز، فردايــ ـــي نداشت
بي تواما صـــ ـورت ايـ ـن عشـ ـق زيبايــ ـ ـي نداشت
چشمهايت بس كــ ــه زيبــ ـ ـا بود زيبايـ ـ ـ ـي نداشت
روزی دو شکارچی برای شکار به جنگلی می روند . در حین شکار ناگهان خرس گرسنه ای را می بینند که قصد حمله به آنها را دارد.
با دیدن این خرس گرسنه هر دوی آنها پا به فرار می گذارند در حین فرار ناگهان یکی از آنها می ایستد و وسایل خود را دور می اندازد و کفشهایش را نیز از پا در می آورد ...
و دور می اندازد دوستش با تعجب از او می پرسد: فکر می کنی با این کار از خرس گرسنه سریع تر خواهی دوید؟
او می گوید : از خرس سریع تر نخواهم دوید ولی از تو سریع تر خواهم دوید در این صورت خرس اول به تو میرسد و تو را می خورد و من می توانم فرار کنم!
راهی برای رفتن...
نفسی برای بریدن...
کوله بارم بر دوش...
مسافر میشوم گاهی…
عشقی برای خواندن...
بغضی برای شکفتن...
خاطراتم در دست...
بازیچه میشوم گاهی…
نگاهی در راه...
اعتمادی پرپر...
پاهایم خسته...
هوایی میشوم گاهی…
فکرهای کوتاه...
صبری طولانی...
صدایی در باد...
زمستان میشوم گاهی…
روزهای رفته...
ماه های مانده...
تقویم ام بی تاب...
دلم تنگ میشود گاهی…
جای پایی سرد...
رد پایی گنگ...
در این سایه ی تنهایی...چه بی رنگ میشوم گاهی…
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم:
تنهاییت برای من …
غصه هایت برای من …
همه بغضها و اشکهایت برای من ...
بخند برایم بخند...
آنقدر بلند...
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…
صدای همیشه خوب بودنت را...
دلم برایت تنگ شده...
آهـــــــــــــای تو ...
"دوستت دارم"
نیمکتِ با هم بودنمان تنهاست؛
من، دل نشستن ندارم؛
تو، دلیل نشستن ...!
ز تمــــــــــــــ ـ ـام بودنـ ـ ـی هـــــــ ـ ـا تو یکـــــــــــــــ ـ ـی ازآن مـــــــــــــــــ ـ ـن بـ ـاش
کـــــــــــ ـ ـه بــ ـه غیـــــــــــ ـ ـرباتو بـــــــــ ـ ـودن دلــــــــــــــ ـ ـم آرزو نـــــــــــ ـ ـدارد
برای دل من همیشه "تو" خواهی ماند...
حتی اگر مخاطب تمامی نوشته هایم "او" شوند...
مـــــــــــــرد است دیگر…
گاهی تند میشود و گاهی عاشقانه میگوید...
مـــــــــــــرد است دیگر...
غرورش آسمان و دلش دریاست…
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد…؟
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده…؟
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش…؟
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد...
به ســـــادگي زنــــــدگي کنــــــم ... !
باز هوای سحرم ارزوست خلوت و مژگان ترم آرزوست
شکوه غربت نبرم این زمان دست تو بر روی سرم آرزوست
ماه رمضان ماه علی و قرآن بر همه شیعیان مبارک باد!....
سلام همه بچه های گل...هرکدومتون مطلب قشنگی چیزی داشتین یا واسم ایمیل کنین یا تو نظرات بزارین تا با اسم خودتون تو وبلاگ بزارم...خوشحال میشم همکاری کنین...یا علی