کیف مدرسه را گوشه ای پرت کردو به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود، رفت...
چند سکه بیشتر نداشت...با این حال آن ها را برداشت وراهی شد...
وارد مغازه شد با ذوق گفت :
_ببخشید یه کمربند می خواستم . آخه فردا تولد بابامه.
_به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ،
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه...
استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند : نه !!
استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده ؟ همه گفتند : نـــــه !!
استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند : نــــــــــه!!
استاد گفت:پس خدا وجود نداره!!!
یکی از دانشجویان بلند شد و گفت :
کسی عقل استاد را دیده ؟ همه گفتند : نـــــه !!
کسی صدای عقل استاد را شنیده ؟ همه گفتند : نــــــــه !!!
کسی عقل استاد را لمس کرده ؟ همه گفتند : نــــــــــــــــه !!!
دانشجو گفت:پس استاد عقل نداره!!!
یک پیرمرد بازنشسته خانه ی جدیدی را در نزدیکی یک دبیرستان پسرانه خرید.یکی دوهفته ی اول همه چیز به خوبی و خوشی گذشت تا این که مدرسه ها باز شد.در اولین روز مدرسه پس از تعطیلی کلاس ها 3تا پسر بچه در خیابان ران افتادند و درحالی که بلند بلند باهم حرف میزدند،هرچیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصدای عجیبی به راه انداخته بودند.این کارها هرروز تکرار میشد و آسایش پیرمرد مختل شده بود.این بود که پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند.روز بعد که مدرسه ها تعطیل شد دنبال بچه هارفت و آنهارا صداکرد و گفت:بچه ها!شما خیلی بامزه هیتسن و از اینکه می بینم اینقدر بانشاط هستید خوشحالم.منم که هم سن و سال شما بودم همین کار را می کردم.حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید.من روزی1000 تومان به شما میدهم که هرروز بیاید اینجا و همین کار را بکنید.بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه داند.تا آن که چندروز بعد پیرمرد به آن هاگفت:ببینید بچه ها!متاسفانه در محاسبه ی حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزانه بیشتر از 100 تومان بهتون بدم.از نظر شما که اشکالی نداره؟
بچه ها با تعجب و ناراحتی گفتند:100 تومان؟تو فکر می کنی ما حاضریم بخاطر 100 تومان این همه بطری نوشابه وچیزهای دیگر را شوت کنیم؟کور خوندی.ما دیگر نیستیم.
و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه ی جدیدش به زندگی ادامه داد.
گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟
مشتری : لطفا یک چای !
گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟
مشتری: سیلان لطفا
گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟
مشتری: با شیر لطفا
گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟
مشتری: شیر غلیظ شده لطفا
گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟
مشتری: لطفا شیر گاو.
گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟
مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره
گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟
مشتری: با شکر
گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟
مشتری: با شکر نیشکر لطفا
گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟
مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید
گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟
مشتری: آب معدنی
گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟
مشتری: ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!
ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو خفه شی و گورتو گم کنی
اگر چند سال پیش می شنیدیم که هوای تهران در وضعیت هشدار قرار دارد، حسابی می ترسیدیم و جا می خوردیم و شاید حتی از ترس خفه شدن (!) از خانه بیرون نمی آمدیم و ..
حالا مدت هاست که دیگر آلودگی هوای تهران، حتی در حد هشدارش هم کسی را متعجب نمی کند و این توصیه ها که «گروه های آسیب پذیر مانند بیماران قلبی، بیماران آسمی، سالمندان، بچه ها و ... از منزل خارج نشوند» یا «سعی کنید سفرهای درون شهری را به حداقل برسانید و بیشتر از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنید» و ... آنقدر تکراری است که شاید دیگر رغبتی برای شنیدنش نباشد! البته شاید بهتر باشد چند روزی را در تقویم به عنوان روزهای آلودگی هوا ثبت و از پیش برایش برنامه ریزی کرد! به هر حال بحث آلودگی هوا تا زمانی که به صورت اساسی حل نشود، همچنان ادامه خواهد داشت؛ هر سال شادی زمستانی مان سیاه می شود و حتی یک تعطیلی ۳،۲ روزه هم نمی تواند از شدت سردرد و تهوع و تنگی نفس مان کم کند.
(...ادامه ی مطلب...)
راهی برای رفتن...
نفسی برای بریدن...
کوله بارم بر دوش...
مسافر میشوم گاهی…
عشقی برای خواندن...
بغضی برای شکفتن...
خاطراتم در دست...
بازیچه میشوم گاهی…
نگاهی در راه...
اعتمادی پرپر...
پاهایم خسته...
هوایی میشوم گاهی…
فکرهای کوتاه...
صبری طولانی...
صدایی در باد...
زمستان میشوم گاهی…
روزهای رفته...
ماه های مانده...
تقویم ام بی تاب...
دلم تنگ میشود گاهی…
جای پایی سرد...
رد پایی گنگ...
در این سایه ی تنهایی...چه بی رنگ میشوم گاهی…
هیچکس باور نمیکند
که من
به خاطر صدایی که
دوباره بشنوم
در کوچه های شبانه
تلف شدم... مردم...
تو صدای دل انگیز پیانویی بودی
که در یک شب مهتابی
در کلبه ای مجهول به گوش می رسید
هیچ کس باور نمیکند
که من
به خاطر….
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.....
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت
سرمو بالا آورد
و گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم ...اونم رفت ...
ولی اون مدتهاست که برگشته وبا اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده .
بــِـﮧ پیـراهــَـنــَت
بــِـﮧ آفتـ ـاب بالاے سـَـرت
بــِـﮧ آیینـِـﮧ ے اُتـاقــَـت
کـِـﮧ هـَـر روز
یــِڪ دل ِ سےـ ـر تــَماشـایــَـت میکــُنـَد
...
مـَـלּ یــِـڪ نــَـفــَـرم بے انصـاف
چــِطــُور یــِڪ تــَنـــِﮧ
بــِـﮧ یــِـڪ لـَـشــْـڪـَـر حِـساבت ڪـُـنــَم؟
به چشماي خودت قسم
ديگه بهت نمي رسم
وصال تو خياليه
واي كه دلم چه حاليه
بازياي عروسكي
آخ كه چه حيف شد كودكي
يه كم برس باز به خودت
مي خوام بيام تولدت
اونوقتا اينجوري نبود
راهت به اين دوري نبود
حالا كه عاشقت شدم
نيستي ديگه مال خودم
پاييز چه فصل زرديه
عاشقيم چه درديه
گم شده باز بادبادكم
تو نمي ياي به كمكم ؟
مي خوام دستاتو بگيرم
تو بموني من بميرم
عاشقي ام نوبتيه
آخ كه چه بد عادتيه
من نگرانم واسه تو
قبله ي ديگران نشو
اشكم به اين زلاليه
دل تو از من خاليه
تو مه عشق تو گمم
هلاك يه تبسم
تو شدي مال ديگري
چه جور دلت اومد بري
قفلا كه بي كليد شدن
چشا به در سفيد شدن
چه امتحان خوبيه
دوريت عجب غروبيه
بارون شديده نازنين
از تو بعيده نازنين
خاطره رو جا نذاري
باز من و تنها نذاري
اونوقتا مهمونت بودم
دنيا رو مديونت بودم
اونقتا مجنونم بودي
كلي پريشونم بودي
قصه حالا عوض شده
صحبت يه تولده
قلبت رو دادي به كسي
يه كم واسم دلواپسي
مي ترسي كه من بشكنم
پشت سرت حرف بزنم
من مني كه بوسيدمت
تو اون غروب كه ديدمت
تو واسه من ناز مي كني
ناز مي كشم باز مي كني ؟
اين رسمشه نيلوفرم
من كه ازت نمي گذرم
ستارمون يادت مي ياد
دلواپسم خيلي زياد
فقط تماشا مي كني
بعد عشق و حاشا مي كني
مي گي گذشت گذشته ها
چه راحتن فشرته ها
سر به سرم كه نذاري
بگو يه كم دوسم داري ؟
نمي موني من مي مونم
ميري يه روزي مي دونم
اولا مهربونترن
اونايي كه همسفرن
اشك منم كه جاريه
نگه دار يادگاريه
مي سپرمت دست خدا
يه كم دوستم داشتي بيا
گفتم: «بمان!» و نماندي!
رفتي،
بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سكوت و
صعودُ
سقوط!
تو صداي مرا نشنيدي
و من
هي بالا رفتم، هي افتادم!
هي بالا رفتم، هي افتادم...
تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،
ولي فتيله فانون نگاهت را پايين كشيدي!
من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،
بي چراغ قلمي پيدا كردم
و بي چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند
و مي خندند!
عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند!
اما چه فايده؟
هيچكس از من نمي پرسد،
بعد از اين همه ترانه بي چراغ
چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره اين من و ُ
اين تاريكي و ُ
اين از پي كاغذ و قلم گشتن!
گفتم : « - بمان!» و نماندي!
اما به راستي،
ستاره نياز و نوازش!
اگر خورشيد خيال تو
اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند،
اين ترانه ها
در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟?
به خودم چرا،
اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم!
مي دانم بر نمي گردي!
مي دانم كه چشمم به راه خنده هاي تو خواهد خشكيد!
مي دانم كه در تابوت ِ همين ترانه ها خواهم خوابيد!
مي دانم كه خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است!
اما هنوز كه زنده ام!
گيرم به زور ِ قرص و قطره و دارو،
ولي زنده ام هنوز!
پس چرا چراغ خوابهايم را خاموش كنم؟
چرا به خودم دروغ نگويم؟
من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي كنم!
بايد فاتحه كسي را كه رؤيا ندارد خواند!
اين كارگري،
كه ديوارهاي ساختمان نيمه كاره كوچه ما را بالا مي برد،
سالها پيش مرده است!
نگو كه اين همه مرده را نمي بيني!
مرده هايي كه راه مي روند و نمي رسند،
حرف مي زنند و نمي گويند،
مي خوابند و خواب نمي بينند!
مي خواهند مرا هم مرده بينند!
مرا كه زنده ام هنوز!
(گيرم به زور قرص و قطره و دارو!)
ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام!
تازه فهميده ام كه رؤيا،
نام كوچك ترانه است!
تازه فهميده ام،
كه چقدر انتظار آن زن سرخپوش زيبا بود!
تازه فهميده ام كه سيد خندان هم،
بارها در خفا گريه كرده بود!
تازه غربت صداي فروغ را حس كرده ام!
تازه دوزاري ِ كج و كوله آرزوهايم را
به خورد تلفن ترانه داده ام!
پس كنار خيال تو خواهم ماند!
مگر فاصله من و خاك،
چيزي بيش از چهار انگشت ِ گلايه است،
بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر مي ميرم،
كه دل ِ تمام مردگان اين كرانه خنك شود!
ولي هر بار كه دستهاي تو،
(يا دستهاي ديگري، چه فرقي مي كند؟)
ورق هاي كتاب مرا ورق بزنند،
زنده مي شود
و شانه ام را تكيه گاه گريه مي كنم!
اما، از ياد نبر! بيبي باران!
در اين روزهاي ناشاد دوري و درد،
هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود!
هيچ شانه اي!?
ســـوم
هفتــــم
چهلـــم
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر
من
تصوراتم از تو
با " کــــــــاش " گره خورده
تـــو ،
توقعاتت از من
با " بایـــــــــد" ...
نیمکتِ با هم بودنمان تنهاست؛
من، دل نشستن ندارم؛
تو، دلیل نشستن باش ...!
ترک میکنم و تنهایت میگذارم...
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای...
صادقانه دروغ گفتن...
خالصانه خیانت کردن...
و عاشقانه بی وفایی کردن...
و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن..!!!!
"لایق اعتمادی"
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم...
مـــــــــــــرد است دیگر…
گاهی تند میشود و گاهی عاشقانه میگوید...
مـــــــــــــرد است دیگر...
غرورش آسمان و دلش دریاست…
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد…؟
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده…؟
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش…؟
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد...
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
بمانی یا نمانی
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به آن نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
نترس از هجوم حضورم...
چیزی جز تنهــــایی مطلق با من نیست...
تو غربتی که سرده تموم روز و شب هاش
غریبه از من و ما عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش که تن به شب نبازم
با غربت من بساز تا با خودم بسازم
تو خواب عاشقا رو تعبیر تازه کردی
کهنه حدیث عشقو تفسیر تازه کردی
گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن
از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن
قلبتو عادت بده به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن از عشق جون سپردن
وقتی که هق هق عشق زجه ی احتیاجه
سرجنون سلامت که بهترین علاجه
عشق من عاشقم باش اگرچه مهلتی نیست
برای با تو بودن اگرچه فرصتی نیست
عشق من عاشقم باش نذار بیفتم از پا
بمون با من که بی تو نمیرسم به فردا
او کـــ ـه می رود نمــ ـی دانـــ ـد ...
امــ ـا منــ ـی کــ ـه بــ ـدرقه مـــ ـی کنـــ ـم خــ ـ ـوب مــ ـی دانــ ـم کــ ـه کاســ ـه ی آب معجــ ـزه نمــ ـی کنــ د
آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمیآوریم چرا
دانشمند جوان ایرانی، با تصدی کرسی استادی دانشگاه پرینستون- جایگاهی که پس از انیشتین در اختیار فرد دیگری قرار داده نشد- دنیا را با این سوال مواجه کرده است که آیا انیشتین بعدی، یک ایرانی خواهد بود؟؟!
نیما ارکانی حامد در حال حاضر استاد دانشگاه هاروارد و دارای کرسی استادی در دانشگاه پرینستون است. این کرسی از سال 1933 تا 1955 در انحصار آلبرت انیشتن بوده است.
پس از اعلام نظریه عملکرد جهان ارکانی، از او دعوت شده که در طرح تونل شتاب دهنده سوئیس (LHC) که با هزینه بالغ بر 5 میلیارد دلار ساخته شده، رهبری آزمایش ها را بر عهده داشته باشد.
تلاش نظریه ابر ریسمان که اخیرا اعلام شده، در این است که توضیح دهد ذرات، کوچکترین ماده تشکیل دهنده مواد نیستند بلکه حلقه های مرتعشی که ریسمان نامیده می شوند، کوچکترین بخش به حساب می آیند.
دکتر ارکانی با تکمیل این نظریه عقیده دارد که این ریسمان ها در 11 بعد در حال ارتعاش هستند که ما فقط 3 بعد از آن را می توانیم مشاهده کنیم، وجود بعد دیگری هم به نام بعد زمان به اثبات رسیده و تا به امروز در مورد 7 بعد دیگر توضیح کاملی ارائه نشده است.
ارکانی به همراه دو فیزیک دان دیگر به نام های دیموپلوس (Dimopoulos) و والی(Dvali) در مورد این ابعاد نظریه ای ارائه کرده اند که می گوید این ابعاد بزرگتر از آن چیزی هستند که تاکنون تصور می شود و از آن جایی که تنها نیروی گرانش بر آنها اثر می گذارد، قابل دیدن نیستند.
تئوری دکتر ارکانی که به همراه دو فیزیکدان دیگر معرفی شده به عنوان مدل (Arkani-Dvali-Dimopoulos)
ADD شناخته می شود.
اکنون ارکانی و همکارانش امیدوارند بتوانند به کمک شتاب دهنده هاردن (LHC) مدل خود را اثبات کنند. اثبات این نظریه می تواند تحول بسیار بزرگی در فیزیک ذرات به وجود بیاورد.
کلیک کنید و آمار خودتونو ببرین بالا...آمارگیر وبلاگتونو منفجر کنین
کلیک کنید و آمار خودتونو ببرین بالا...آمارگیر وبلاگتونو منفجر کنین